سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به دانیال وحی کرد :«دشمن ترین بندگانم نزد من، نادانی است که حقّ عالمان را سَبُک می شمارد و از پیروی آنان، تن می زند» . [امام سجّاد علیه السلام]

معیار

خانه

پارسی بلاگ

مدیریت

پست الکترونیک

شناسنامه


9:6 صبح چهارشنبه 88/2/2

دختر بودن

نویسنده: عاطفه

دختر بودن   

بوی خون که می زند توی دماغم، بی اختیار به یاد نوشته ای می افتم که قرار بود با نیوشا و صفورا و مهسا بنویسیم. موضوع: «دختر بودن»

دختر بودن یعنی همه چیزی که من هستم یا تو. همه گذشته من یا تو، همه آینده ای که شاید باشد یا نه. دختر بودن یعنی همه چیزهایی که من و تو می دانیم، یعنی همه حرف هایی که در دلگشا زدیم، یعنی همه چیزهایی که ننوشتیم. آنها که می شد نوشت که بدیهی بود، می ماند آنها که بدیهی نبود که نمی شد نوشت. دختر بودن یعنی همین چیزهایی که می شود نوشت و همان چیزهایی که نمی شود، یعنی همین مرزها.

اما بوی خون که بزند توی دماغت، دیگر این مرزها یادت می رود. حالا یک چیزهایی را می توانی بنویسی که اگر خودت یک هفته بعد آنها را بخوانی باور نمی کنی کار تو باشد.

آره، دختر بودن یعنی همین بوی خون. یعنی این که یک چهارم زندگی ات را نیمه تعطیل باشی. یعنی این که به سیاوش بگویی روتختی ام را کنار نزن و مدام بپرسد چرا. یعنی صبح فاینال OS. دختر بودن یعنی فقط گاهی توقع فهمیده شدن (و نشدن).
دختر بودن یعنی بوی قرمه سبزی. یعنی ترشیدن. یعنی «من قصد ازدواج ندارم». دختر بودن یعنی این که یک نفر حتی به شوخی به خودش اجازه دهد که بگوید «تا چهار تا که شرعیه».
دختر بودن یعنی متلک شنیدن. یعنی همه دادهایی که هیچ وقت نزده ای، همه فحش هایی که هیچ وقت نداده ای. دختر بودن یعنی توقع بی جای انسان دیده شدن، و نه دختر دیده شدن.
دختر بودن یعنی انتخاب شدن، به حقارتش تن دادن، پیش رفتن و دست آخر یک روز همه چیز را به هم زدن و از این لجن بیرون آمدن. دختر بودن یعنی عاشق نشدن و عادت کردن؛ یعنی عاشق شدن و پنهان کردن.
دختر بودن یعنی «غروب»، یعنی پاتوق خیالی من و تو.
دختر بودن یعنی بی گناه قطعی بودن در بعضی موقعیت ها و گناهکار قطعی بودن در بعضی موقعیت های دیگر.

دختر بودن یعنی «از ورود خواهران بدحجاب معذوریم»، یعنی تو که هر جا چشمت به این نوشته بیفتد داخل نمی شوی. دختر بودن یعنی «گشت ارشاد». یعنی دخترانی که هیچ وقت دختر بودن را تجربه نکرده اند و می خواهند تو هم نتوانی تجربه کنی. یعنی «این کنیزک ها خواهر من اند».

و از همه مهم تر، دختر بودن یعنی اتاق مطالعه یک یا شاید هم دو، یعنی یک جمع چهار نفره که یک روز تصمیم می گیرند کاری را با هم انجام دهند. یعنی دو روز بعد دوست پسر یکی از این چهار نفر یک حرفی که در آن جمع زده ای را مثل پتک بکوبد توی سرت و در کمتر از یک هفته همه بد نگاهت کنند. یعنی این که خبر بپیچد که این دو تا باز دارند دیکتاتوری راه می اندازند. حالا چه شد که آن دو نفر دیگر ناگهان نیست شدند، خدا می داند و دوست پسر مربوطه و بس. دختر بودن یعنی همین خیانت ها، یعنی همه دوستان دختر را فروختن به یک دوست پسر. دختر بودن یعنی جذب جمع دو نفره "آمپول رنگی" و "هسمر گاوس" شدن، به خاطر این که از معدود کسانی هستند که یکدیگر را هیچ وقت نفروخته اند.
دختر بودن یعنی همیشه شاکی بودن. دختر بودن یعنی چرند بودن همه حرف های این بالا. دختر بودن تقریبا یعنی همان دختر نبودن.

بهار


نظر شما ()



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]

تعداد بازدید:48437

امروز:48

دیروز :41

 RSS 

پیوندهای روزانه
کاروان [10]
انصاریان [12]
پارست [12]
پرسمان [11]
دانلودکتاب [9]
شعر [7]
دانشنامه [41]
فرهنگسرا [8]
ادبیات [11]
پایگاه های شیعه [7]
[آرشیو(10)]

درباره خودم

معیار

لوگوی خودم

معیار

آرشیو

فروردین 1388
اردیبهشت 1388

اشتراک